فیک تهکوک {داستان ما چهار تا} (p1)
پارت معرفی رو بخونید
*از زبان بورام*
من و میسان از شرکتی که توی بوسان بود انتقالی گرفتیم و به سئول نقل مکان کردیم.. به زودی قراره بریم و با شرکت جی اف قرارداد ببندیم و کارمونو شروع کنیم... ما از کارمندان سابقه دار و ماهر این کشوریم... برای همین به همچین شرکتی انتقالی گرفتیم...
گفتم: خب میسان! حالا آدرس این هتل کجاست؟
گفت: باید زنگ اوپا بزنم!
گفتم: خب باشه زنگ مینجون اوپا بزن و آدرس بگیر! حالا چرا مینجون؟
گفت: اخه مینجون توی اون هتل کار میکنه*از زبان میسان*
- بیا آدرس هتل رو فرستاد،همین نزدیکیاست زیاد طول نمیکشه
+ باشه
رسیدیم به هتل... رفتیم یه اتاق گرفتیم و رفتیم توی اتاقمون و استراحت کردیم
غروب بود و باید زود می خوابیدیم چون صبح کلی کار داشتیم باید می رفتیم کار های خونه ی جدید رو انجام می دادیم
*از زبان بورام*
ساعت ۱۱ شب بود، میسان هم خواب بود... رفتم که برم آب بخرم و بیام. در رو باز کردم و دیدم جونگ کوک روبه روی من ایستاده! نگو که اتاق روبه رو اتاق اون بود... من و اون قبلا باهم بودیم ولی از هم جدا شدیم. این رو نباید میسان بفهمه!!!
فردای آن روز:
*از زبان بورام*
صبح شده بود... میسان رو بیدار کردم و باهم آماده شدیم تا بریم کارهای خونه رو انجام بدیم
*از زبان مینجون*
مینجون: یودونگسانگ! دارین باهم کجا میرین؟!
میسان: داریم با بورام میریم کارای خونه رو انجام بدیم
بورام: فکر نکنم به این زودی ها خونه پیدا کنیم
مینجون: نمیدونم ولی به هر حال موفق باشین*~*
بورام: مرسییی
*از زبان میسان*
امروز روز ما نبود، هیچ خونه ی خوبی پیدا نکردیم فردا هم باید بریم شرکت چون اولین روز کاریمونه!
میسان: بریم لباس بخریم؟
بورام: آره منم لباس ندارم فردا هم اولین روز کاریمونه
پایان p1
*از زبان بورام*
من و میسان از شرکتی که توی بوسان بود انتقالی گرفتیم و به سئول نقل مکان کردیم.. به زودی قراره بریم و با شرکت جی اف قرارداد ببندیم و کارمونو شروع کنیم... ما از کارمندان سابقه دار و ماهر این کشوریم... برای همین به همچین شرکتی انتقالی گرفتیم...
گفتم: خب میسان! حالا آدرس این هتل کجاست؟
گفت: باید زنگ اوپا بزنم!
گفتم: خب باشه زنگ مینجون اوپا بزن و آدرس بگیر! حالا چرا مینجون؟
گفت: اخه مینجون توی اون هتل کار میکنه*از زبان میسان*
- بیا آدرس هتل رو فرستاد،همین نزدیکیاست زیاد طول نمیکشه
+ باشه
رسیدیم به هتل... رفتیم یه اتاق گرفتیم و رفتیم توی اتاقمون و استراحت کردیم
غروب بود و باید زود می خوابیدیم چون صبح کلی کار داشتیم باید می رفتیم کار های خونه ی جدید رو انجام می دادیم
*از زبان بورام*
ساعت ۱۱ شب بود، میسان هم خواب بود... رفتم که برم آب بخرم و بیام. در رو باز کردم و دیدم جونگ کوک روبه روی من ایستاده! نگو که اتاق روبه رو اتاق اون بود... من و اون قبلا باهم بودیم ولی از هم جدا شدیم. این رو نباید میسان بفهمه!!!
فردای آن روز:
*از زبان بورام*
صبح شده بود... میسان رو بیدار کردم و باهم آماده شدیم تا بریم کارهای خونه رو انجام بدیم
*از زبان مینجون*
مینجون: یودونگسانگ! دارین باهم کجا میرین؟!
میسان: داریم با بورام میریم کارای خونه رو انجام بدیم
بورام: فکر نکنم به این زودی ها خونه پیدا کنیم
مینجون: نمیدونم ولی به هر حال موفق باشین*~*
بورام: مرسییی
*از زبان میسان*
امروز روز ما نبود، هیچ خونه ی خوبی پیدا نکردیم فردا هم باید بریم شرکت چون اولین روز کاریمونه!
میسان: بریم لباس بخریم؟
بورام: آره منم لباس ندارم فردا هم اولین روز کاریمونه
پایان p1
۶.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.